نويسنده: دکتر ارسيا تقوا




 

وقتي دست ها بيکار مي شوند، زبان ها به کار مي افتند.

استفاده از فرمول شناخته شده ي تئوري توطئه يکي از بهترين روش هاي توليد شايعه است.
افسانه ي دست هاي پشت پرده يکي از جذاب ترين موضوعات شايعه در هر جامعه است. جذاب است چون ما را به دنيايي پر از رمز و راز مي برد. همچون آليس در سرزمين عجايب از تماشاي اين هزار توي شگفت آور سير نمي شويم. فريب، توطئه، دسيسه و بي اسلحه و ابزار خشونت گروه و جامعه اي را تحت کنترل داشتن از موضوعات مورد توجه بشر بوده است. اجراي نقشه هاي شيطاني را از درون يک اتاق و روي يک ويلچر در اقصي نقاط جهان به نظاره نشستن نه فقط براي انجام دهندگان آن جذاب است، که تماشا، شنيدن و خواندن آن نيز وسوسه برانگيز است. آن قدر که آدمي بيشتر علاقه مند مي شود تخليه ي باد شکم کودکي حين صحبت خود در يک مهماني را يک توطئه ي حساب شده ي بزرگ عليه خود بداند تا يک عمل معمول کودکانه.
دايي جان ناپلئون فقط شخصيتي زاييده ي خيال نويسنده اي خوش قريحه در کتاب که 40 سال پيش نوشته شده، نيست. انگار دايي جان همواره در کنار ما و حتي بخشي از وجود ماست. در تمام داستان او بر اعتقاد خود پا برجاست که انگليسي ها پشت هر دسيسه اي بر عليه او و خانواده اش هستند و جالب آن که به اندازه ي کافي هم نشانه هايي براي تأييد حرف هايش مي يابد. مخاطب او را با حس عجيبي دنبال
مي کند. دايي جان هذيان زده اي که به شکل غريبي دلنشين است! چه چيزي او را در جايگاه محوري ترين فرد يکي از پرطرفدارترين داستان هاي ما مي اندازد...
بهانه کردن دخالت انگليسي ها در همه ي امور زندگي دايي جان که حتي بوته ي نسترن محبوبش را هم بي نصيب نمي گذارد اغراق شده به نظر مي رسد. اما چرا اتهامات بي اساس و اوج شايعه پراکني هايش را مشتاقانه دنبال مي کنيم؟ در اين روايت نه داستان راوي خوش قيافه و عاشق پيشه و نه هيچ داستان موازي ديگري به اندازه ي شرح احوال دايي جان اهميت ندارد. چرا؟
داستان دايي جان ناپلئون شرح حال اغراق شده ي هر يک از ماست. دايي جان بخشي از وجود ما را نشان مان مي دهد که چندان مايل به صحبت درباره ي آن نيستيم. کاريکاتوري است که همچون مليجکي عيب هاي ناصرالدين شاهي مان را طوري نشان مان مي دهد که از ديدنش رم نکنيم. کتاب را مي توانيم بارها بخوانيم، فيلم را بارها ببينيم، با اين اطمينان خاطر که ما خوشبختانه به بلاهت دايي جان ناپلئون نبوده ايم. دايي جان تا جايي که آينه ي ما بود، راست مي گفت و قابل قبول بود و آنجا که راه بطلان رفت. ما راه مان را از او جدا کرديم.
انگار با جدا کردن راه خود از دايي جان ما رستگار شديم و او به ديار عدم شتافت. دايي جان محکوم به فناست چون بيش از حد به تئوري توطئه معتقد بود. و ما جاودانه ايم چون واقع بين هستيم. و با همين دل مان را خوش مي کنيم و راه مان را از او جدا. و چه لذتي بالاتر از اين.
منبع مقاله :
آتش پور، سيد حميد؛ (1388)، اعتياد به کار( روان شناسي معتادين به کار )، تهران: نشر قطره، چاپ اول